با درود!
آتشفشانم/ مذاب:/ ابری بی آسمان/ باریده از زمین
من فكر ميكنم خيلي خوب شروع كرده ايد اين شعر را اما در ادامه به كلي گويي و شايد روايت هاي كلان دچار شده ايد.
با سپاس از دعوت تان، شما هم لينك شديد.
لیلا جانم آمده بودم راجع به شعر قبلی ات بنویسم آن هم بعد از کلی تعمق و تامل و چشیدن عصاره اش با جانم / حالا شعری مذاب میبینم در جایش !!
چه خوب
چقدر خوب است که این بار با اشتیاق آمده ای و این غنیمت فراوانی است برای دوستانت
تا شعر ت را بخوانم دوست دارم با خوانش اول بنویسم که پایان بندی مهیبی دارد و معجز
در این خانه
فرشته ای حنجره اش را سر داده و میخواند
سلام
عناصر این شعر با پست قبلی تفاوت میکند ولی انچه در هر دو یگانه است حضور عشق است که تجسمی زنانه دارد و جز این هم نیست . لیلا در این شعر فرزند آتشفشان است و مذاب . مذابی بر آمده از دل مادرش زمین. او براستی که خضر است و نوزاد ظلمات . او خود آب حیات است و جادوی جاودانه ی جهان . اعجاز شعر آنجاست که به اسکندر می پردازد که پی جوی آب حیات کفش های آهنی بر پا کرده و از خضر دور می شود . جستن آب حیات بیرون از خود و جاودانه کردن خویش نخست با افسانه ی گیلگمش در شهر نخستین اروک آغاز شد . فاصله گرفتن از مادر تباری و به هم ریختن آن و نابود کردنش . سپس با آشیل و اسکند ر و … گویا از آن روز هر پهلوانی در ظلمات به جستجوی آب حیات می رفته و نا کام بر می گشت. روی برتافتن از حقیقت که در این شعر عنصر زنانه است ، زهدانی زاینده و بالنده که این زایش خود به نوعی مردان را اسکندر وار وامیدارد که پشت بر او کرده ، به جستجوی آب حیات مدام از او روی بر گردانند و او را خط بزنند و با اشاره به اسکند ر که بهترین مثال تاریخ و اسطوره است میگوید :
در حقیقت او با مرگ خویش که به نوعی فرو رفتن در قعر ظلمت است جاودانه می شود نه با زندگی و حیاتش . ودر این کشاکش حقیقت همان پیاله ایست که خالی از رودخانه بر می گردد. چون نیمی از خود را گم کرده است .
سلام لیلاجانم
با درود!
آتشفشانم/ مذاب:/ ابری بی آسمان/ باریده از زمین
من فكر ميكنم خيلي خوب شروع كرده ايد اين شعر را اما در ادامه به كلي گويي و شايد روايت هاي كلان دچار شده ايد.
با سپاس از دعوت تان، شما هم لينك شديد.
لیلا جانم آمده بودم راجع به شعر قبلی ات بنویسم آن هم بعد از کلی تعمق و تامل و چشیدن عصاره اش با جانم / حالا شعری مذاب میبینم در جایش !!
چه خوب
چقدر خوب است که این بار با اشتیاق آمده ای و این غنیمت فراوانی است برای دوستانت
تا شعر ت را بخوانم دوست دارم با خوانش اول بنویسم که پایان بندی مهیبی دارد و معجز
در این خانه
فرشته ای حنجره اش را سر داده و میخواند
سلام
عناصر این شعر با پست قبلی تفاوت میکند ولی انچه در هر دو یگانه است حضور عشق است که تجسمی زنانه دارد و جز این هم نیست . لیلا در این شعر فرزند آتشفشان است و مذاب . مذابی بر آمده از دل مادرش زمین. او براستی که خضر است و نوزاد ظلمات . او خود آب حیات است و جادوی جاودانه ی جهان . اعجاز شعر آنجاست که به اسکندر می پردازد که پی جوی آب حیات کفش های آهنی بر پا کرده و از خضر دور می شود . جستن آب حیات بیرون از خود و جاودانه کردن خویش نخست با افسانه ی گیلگمش در شهر نخستین اروک آغاز شد . فاصله گرفتن از مادر تباری و به هم ریختن آن و نابود کردنش . سپس با آشیل و اسکند ر و … گویا از آن روز هر پهلوانی در ظلمات به جستجوی آب حیات می رفته و نا کام بر می گشت. روی برتافتن از حقیقت که در این شعر عنصر زنانه است ، زهدانی زاینده و بالنده که این زایش خود به نوعی مردان را اسکندر وار وامیدارد که پشت بر او کرده ، به جستجوی آب حیات مدام از او روی بر گردانند و او را خط بزنند و با اشاره به اسکند ر که بهترین مثال تاریخ و اسطوره است میگوید :
در حقیقت او با مرگ خویش که به نوعی فرو رفتن در قعر ظلمت است جاودانه می شود نه با زندگی و حیاتش . ودر این کشاکش حقیقت همان پیاله ایست که خالی از رودخانه بر می گردد. چون نیمی از خود را گم کرده است .
سلام لیلاجانم
سلام لیلای گرامی شعرت را با علاقه خواندم سپاسگزارم به این زیبائی مهمانم کردی.
با درود