۱. ممنون از دوستان عزیزی که با شهامت و صداقتی که بایسته ی شاعران است در زیر مطلب «ادبیات حرمسرا» نظریات خود را درج کرده اند. عصیان و شوریدگی این دوستان را می ستایم.
۲. از سهراب رحیمی شاعر و نویسنده ی گرامی برای نقد و معرفی کتاب اعترافنامه ی دختران بد در زمانه بی دریغانه سپاسگزارم. امید دارم که شاعران و نویسندگان بیشتری توسط ایشان معرفی گردنند.
-شعری از کتاب در دست انتشار به نام <گِل>
به نامِ آب و خاک که یکی می شوند
و آتش
و باد.
گِل نام پرنده ای بود
که در آتش سفال شد
و باد
به آسمان اش برد
و میان خورشید و ماه
خانه اش داد.
گِل نام پرنده ای بود
که با باران به زمین بازگشت
و دوباره شد
آب
و دوباره شد
خاک.
گِل نام پرنده ای بود
که نه در آسمان
که نه در زمین
جایی،
گِل
من بوده ام.
سلام.
مطالب را در زمانه خواندم از مطلب حرمسراي قاجاري بسي لذت بردم
خوشحال مي شوم يادداشت «استبداد تاريخي نرينه» را بخوانيد
به اميد انسانيت
سلام خانم فرجامی
اگرچه تونست من رو به یاد» خط سوم «(آن خطاط سه گونه خط نوشتی . . .) بندازه ولی به لحاظ عینی و تصویر و خط معنایی انسجام لازم و نداره و شاید با همت بیشتر شما بتونه موجزتر هم بشه.
لذت بردم و ممنون
سلام لیلا ی عزیز
خواندمت
همیشه شاعر باشی
در ضمن نگاهی به سفرنامه ی زنی خانه دار انداختم
وقتی بود برایت می نویسم عزیز
سلام خانم فرجامي … شعر زيبا و عميقي از شما خواندم مثل هميشه …. من هم بروزم وخوشحال مي شوم سري اگر بزنيد
به نام آب و خاک که یکی می شوند
و آتش
و باد
سطر زیبائی که با قدرتی مهیب ، حکایتی ست عتیق. حکایتی که هر بار آن را با زبانی تازه می نویسند وهر بار نشانه هایش را عوض میکنند ، او اما با همان نشانه های بکر نخستین اش از روی بو و رنگ و خواص خود ، عاشقانه بر میگردد به ابتدای سطر پیدایش و با صدای بلند موجودیت مستقل خود را که از تلفیق آب و خاک خلق شده است باز می سراید . در این شعر آب عنصر نر و خاک مادینه است و از تلفیق این دواست که گل سروده می شود و با دو عنصر طبیعی دیگر که آتش و باد است این سفال خام دو جنسی گرم و به نفس زدن می افتد ، از جائی به جائی دیگر رانده می شود .
سفال توسط زنان در دوران نوسنگی اختراع و ساخته شده است . سهل است که میتوان فهمید الگوی نخستین آن زهدان زن است . زن ازروی جنینی که در خود می پروراند به شکل دایره ای و حفره مانند آن پی برد و به احتمال زیاد بار ها وقتی دانه هارا در سوراخ های کوچک خاک می کاشت به آن اندیشیده است که توانست نخستین سفال را از تلفیق گل رس و آب بسازد . سفال ساخته شده ی تازه هم خیس است و هم قابل انعطاف ، در اینجاست که عناصر آتش و باد بمثابه گرمای تن سفال و نفس او وارد شعر می شوند . آفرینش تمام شده است .حال شعر را می شود اینگونه خواند : به نام مرد و زن که یکی می شوند. و به نام انسان
شعر در سطر های بعد به مدد آتش و باد مدام از زمین به آسمان و از آسمان به زمین می آید. آنچه شاعر را با خود می کشاند بی جا و مکانی پرنده ای به نام اوست . پس نیمی از آن وحدت در جائی دور از یاد ها رفته است . او بمرور بدل به ابزار ناطقی شده است که وقتی کوک اش میکنند میتواند حتی آبستن شود و شبیه کارخانه ای مدام در حال تولید باشد ولی بمثابه ی انسان نادیده گرفته شده است . این وجه شعر است که قابل تامل است .
گل پرنده ای ست که از زمین به آسمان پرتاب می شود و از آسمان به زمین ، اما آشیانه ای ندارد . هرکجا آشیانه کند آتش وباد از جا میکنندش و باز سیزیفه ایست میان این دو . او سنگ نمی کشد ، سنگ میخورد .
سلام لیلا جانم
سلام دوست عزیز
با شعری کوتاه به روز هستم
و منتظر حضور و نقد شما
با احترام:
این روزها در خواب هایم زنم را می بینم
که درخت شده
و شاخه هایش را در آب زلال زیر پایش شانه می کشد .
سلام
با چند شعر تازه بروزم لطفان سر بزنید
با سلام به خانم فرجامی .
خواندم .خوب بودوصمیمی.خوشحال می شوم به وبلاگ من هم سری بزنید.
سال خوبی داشته باشید.