برچسبها
واقعه
من را به پرنده ها نزدیک کن
به ابرها آسمانها ستاره ها و خانه هایی که در خورشید می سازند من کودک خاکسترم در مشت آتشها فشرده می شوم بر شانه های درختان سوگوار می نشینم قطب نمای تمامی این سالهایم جز دو چشم کور بیابان نبود با خضر گمشده ای که از پشت قدمهای سوخته اش چشمه های دود می جوشید. من کودک خاکسترم ایمان آورده ام به بر باد رفتن می خواهم در مشت آتشها فشرده شوم سرد بمانم: نسوختن را اثبات کنم.
I was very much impressed by this specific beautiful and effective poem leilaye nazanin. well done azize delam
سلول های خاکستر نشین مغزم
در کودکی ام گرد و خاکی به
پا کرده اند.
من
اهلی همین کوچه های سوخته ام.
…………………..
درود خانم فرجامی عزیز
مثل همیشه روان بود این واقعه.
سایت شما رو توی بلاگ جناب نصرت الهی دیدم و لینک کردم در بلاگم.
خوشحال می شم به من سر بزنید و من را بخوانید.
بدرود.
شعر را دوست داشتم سور رئالیستی که در زبان شعر درونی شده زیبایی خواندن را بیشتر برای ام برانگیخت چندین بار خواندمش.سلام خانم فرجامی عزیز خوشحالم وبتان را می یابم . کتاب گل رانیز خوانده ام. و شعرهای خوب و فوق العاده ای ست برای خوانش های دوباره ،به تلاش تان تبریک می گویم.
خوشحال میشم از سرزمین سونات ها دیدن کنید دوست عزیز.
پیروز باشید.
سلام خانم فرجامی
شعرتان را دوست دارم تصاویر بکر و تازه اند . با شعر تازه ای به روزم. خوشحال میشم نظرتون رو داشته باشم