برچسب‌ها

واقعه 
من را به پرنده ها نزدیک کن
به ابرها
 آسمانها
 ستاره ها
 و خانه هایی که در خورشید می سازند من کودک خاکسترم
 در مشت آتشها فشرده می شوم
 بر شانه های درختان سوگوار می نشینم قطب نمای تمامی این سالهایم
 جز دو چشم کور بیابان نبود
 با خضر گمشده ای
 که از پشت قدمهای سوخته اش
 چشمه های دود می جوشید. من کودک خاکسترم
 ایمان آورده ام به بر باد رفتن
 می خواهم در مشت آتشها فشرده شوم
 سرد بمانم: نسوختن را
 اثبات کنم.