برچسبها
Iranian poet, Iranian poetry, Leila Farjami, Persian literature, Persian poetry, sherophone, فیلمفارسی, لوس آنجلس, لیلا فرجامی, شعر, شعر معاصر, شعر در مورد فیلمفارسی
گوگوش در فیلم بی تا-۱۳۵۱- ساخته ی هژیر داریوش
یک ایرانی که در لوس آنجلس زیاد فیلمفارسی می بیند
۱
باور کنیم
که آمریکا تخت خواب سه نفره ای ست
که نصرت کریمی را همیشه کم می آورد
یا شاید تنگسیری که بهروز وثوقی را
نمی دانم
شاید کارگردانش اسپیل برگ است
و مسعود کیمیایی پشت صحنه ی قیصر
ریشش را تُنُک می کند
لطفاً به این صحنه زوم بفرمایید
به رانهای چاق شهناز تهرانی بین دودهای سیگار نوچه پهلوانهایش
ماشالله! و…..
می دانید
از وقتی که سینما گِران شده است
فیلمفارسی زیاد می بینم
و دارم مثل سوراخ معده ی قارون
عمیق و عمیق تر می شوم
ببخشید که یک اصفهانی در نیویورک نیستم
یا آقای هالویی که به شهر فرنگی تان کوچ کرده ست
اینجا، در لوس آنجلسم
و فکر می کنم راستی راستی گاوِ کَس دیگری شده ام
که حتی اسمش مش حسن هم نیست!
۲
خسرو شکیبایی رفت
و اهورا یزدی هنوز این دور و بر می پلکد
نکند واقعاً معجزه ای هخامنشی در کار است؟!
وای خدای من!
اگر تمامی این پرندگان منحوس
مثل دیشهای ماهواره بر پشت بامهای همسایه بنشینند
به زودی همه ی این شهر «در امتداد شب» می شود
و کنگرانی هم در زندگی واقعی اش معتاد.
ببین عزیز من!
فنّی زاده هم مُرد
و تو فکر می کنی که واقعاً شاخه ی نسترن دایی جان
در خاکِ باغچه ای قدیمی مدفون است.
آخر چقدر از مرحله پرتی؟
هی بَرَرِه ببین
هی برره ببین
هی برره ببین…
و آخرش هم بگو که وویگولنزج *
لوس آنجلسی ها همه کته کله اند*!
وویگولنزج= به زبان برره ای یعنی «می گویند»
کته کلّه= به زبان برره ای یعنی ابله
۳
سیاهی لشکره می گفت:
ببین جیگر جون!
خیلی داری تند میری هاااااا!
رضا موتوری تو تهرونش اینقدر سَر نمی برد که تو!
آخرش عین بهروز وثوقی نالوطیا یه کارد می زنن تو شکممون ُو!
اقلاً صحنه ی آخرشو خوب بازی کنیم
اینقد که همه شو گند زدیم
دیگه نمیان واسه یه تیریپ دیگه استخداممون کنن…
همین جا نیگه دار
بیا دستای خونیمونو مثه صحنه های تخمی فیلمای بُکش بُکش
بمالیم رو این دیوار گچیه
تو مرتضی عقیلی شو
و من بهمن مفید
زار بزنیم: ننه! ننه! خدا پسرتو کُشت!
ای نامردای نسناس!
بعدشم بزنیم کافه،
یه فَس عرق خوری
عشقِِ فروزان و مینی ژوپ تنگش!
۴
پوری بنایی که آتش گردان رامی چرخانْد
فروزان لب استخر عشوه لاتی می آمد
و ژاله کریمی فکر می کرد که وحدت عاشق زنی فرنگی شده ست.
مادرم ماتیک قرمزش را از کیف بیرون آورد
و زد به لبهایی که می خواندند: خاطرخواه، می دونم…خاطرخواه…
نه ملک مطیعی صدایش را شنید و نه فردین
چرا که یکی فرمان بود و دیگری پسر ناخلف قارون
من هم نه قلدر می پسندیدم و نه بچه سوسول
پس چاره چه بود؟
داریوش اقبالی که در «فریاد زیر آب» خفه شد
و وثوقی تا گردن در «خاک»
مادر بزرگم گفت:
مَردام مردای قدیم!
گفتم: آره، مثه داش آکل…
کسی نیست بگه:
لیلا! عشق تو منو کشت!
-کات!
*این قطعه ها بیش از یک سال پیش در رندان به چاپ رسیده بودند. چون جایی در کتاب گِل نداشتند و فکر نمی کنم جایی هم در کتاب بعدی داشته باشند تصمیم گرفتم که حد اقل در وبلاگ بیاورمشان (با کمی تغییر). در ضمن فیلمهای مبتذل دهه های سی و چهل و پنجاه هرچه بودند بخشی از فرهنگ روابط و مناسبات آن دورانند و دیدنشان همیشه برایم غنیمتی بوده است. خصوصا در تهرانِ سالهای جنگ.
–نگاه آقای حمیدرضا اکبری شروه به کتاب گِل (تولید یک ژانر نوستالژیک)
لیلا فرجامی
ممنون از دعوت
از آشنایی با شعرهای شما خوشحالم
فضای قدیمی شعرتان آشنا نیست
اما
دارم می خوانم
با آرزوی موفقیت برای شما
سلام
خواندم
جای بحث دارد این برره را کنار فیلم فارسی ها نشاندن شاید هم من بد فهمیده باشم شعر را و باید دوباره بخوانم اش.
(گرچه خاک بر سر کارگردان اش که جای بحث باقی نگذاشته با این حرکت جدید اش البته)
از روان بودن زبان در شعر های شما همیشه لذت می برم.
شاد زی
…
درود برشما
من درد را در شعر شما دیدم
فکر کنم وقتی که دختر نوجوانی بودم فیلمی از بهروز وثوق دیدم و با خودم میگفتم ای بابا اینا مثل اینه که عقل ندارند چرا سر این چیزا با هم دعوا میکنند … بعد که خودم بزرگتر شدم … دیدم ای بابا ما چرا سر هیچی همه چیز با هم دعوا میکنیم!
تمام پانتومیم های دنیا را برای من آفریده اند
تا با گوشهایم حدس بزنم مثلن
فنجان قهوه ات به رنگ مو هات نمی آید
آتش
با یک معرفی کتاب و یک ترجمه و شعری از خودم منتظر نگاه شما هستم
سلام بر شما. از دیدنتان خرسندم و خوشحال می شوم به وبلاگم سری بزنید .با شعری تازه به روزم/
همیشه می خوانمت لیلا!
لیلا عشق تو منو کشت!
کمتر میشه که از دو تا شعرِ یه شاعر خوشم بیاد
ولی نمیدونم چه حسی تو شعراته که شاید از دو تاش خوشم نیاد
لیلا شعرِ تو منو کشت!