چند صباحی ست به جمهوری اسلامی درونمان فکر می کنم. به آن نظام سرکوبگر و خفقان باری که جزیی از ذهنیت و منشهای روزانه ی ما گشته ست. به سرزمینی ضد-عقلانی که در آن تمامی ارزشها واروونه اند. به جایی که هیچ کس سر جایش نیست و تنها لقبی ساختگی به یدک می کشد. به تمامی تبریکهای روز زن بی آنکه به مفهوم «زن» پرداخته شود….»ما به زن بودمان افتخار می کنیم»…به «چگونه» بودن باید اندیشید، به انسان. به نظر می آید همیشه جمهوری اسلامی درونمان دلایلی برای پنهان کردن حقایقی داردکه اگر فاش شوند تمامی منافعش را از کف خواهد داد. برای ادامه ی حیات خودش دنیایی مجازی ساخته است که در آن هر کسی ادعاهای گزافش را می تواند به ثبت برساند، یک کوتوله می تواند ادعا کند که همقد برج ایفل است و یک قاتل می تواند مدعی شود که برایش گنبد و بارگاه و ضریح ساخته اند. در این فضای کذب و مجاز ابرزنان و ابرمردان زیادی دیده می شوند، قهرمانان ناتوان، عقابهایی با بالهایی مقوایی. باران که می خورند در جا سقوط می کنند اما هرگز به روی خود نمی آورند. تصور می کنند از گنجشکها بهترند.
جمهوری اسلامی درونمان با تشخیص ارزشها و معیارهای انسانی آبش در یک جو نمی رود به «خودی» هایش حال می دهد و از «ناخودی» هایش شدیدا هراسان است.
گاه جمهوری اسلامی درونمان را با حرفهای روشنفکرانه و پرطمطراق می پوشانیم ولی اگر مثل دم خروس از قبایمان سرکشید بیرون به گونه ای رفتار می کنیم که شاهدان عینی چنین رسوایی «متوهم» اند. آنها را به حاشیه می رانیم تا در امان بمانیم.
به جمهوری اسلامی درونمان فکر می کنم…به نقابهای محافظین حقوق بشر…زنان…کودکان. به کسانی که چنین حقوق مسلمی را لحظه ای در رفتار روزمره شان لحاظ نمی کنند. هیچگاه هیچ اصلاحی را با «خود» آغاز نمی کنیم.
در اینجا آنکه می نویسد مسئولیتی دارد که اگر هست برای حقیقت باشد
امروز تصمیم گرفتم که چند شعر از دوستان شاعر نادیده ای که شعرهایشان را اینور و آنور نت خوانده ام و دوست داشته ام انتخاب کنم
-لیلا فرجامی
شعرهای دیگران:
اکبر اکسیر
مواد لازم
پياز ، تخم مرغ ،كره ، سبزي
پودر لباسشويي ، قسط بانك سپه ، دستمال كاغذي
امروز ليست من تكميل است سوژه شعرم نيز
حالا هي نق بزنيد
چرا تمام شعرهايم به مليحه تقديم شده است
چشمتان كور !
شما مليحه نداريد به من چه ؟!
عاجل
راحت نشسته بوديم مختار نامه مي ديديم
رسيديم به اخبار
بن علي فرار كرد ، مبارك در رفت ، قذافي هار شد …
ما هم تشويق شديم ريختيم حياط پشتي
عليه صاحبخانه شعار داديم : يسقط !
صاحبخانه هم رفت با مامور و حكم تخليه برگشت
حالا كنار پياده رو چادر زده ايم
منتظريم الجزيره بيايد و بطور زنده
اسباب اثاثيه ما را وسط خيابان پخش كند!
گروس عبدالملکیان، از کتاب سطرها در تاریکی جا عوض می کنند
از ماه
لکه ای بر پنجره مانده است
از تمام آب های جهان
قطره ای بر گونه ی تو
و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند
که خون خشک شده ، دیگر
نام یک رنگ است
از فیل ها
گردنبندی بر گردن هایمان
و از نهنگ
شامی مفصل بر میز …
فردا صبح
انسان به کوچه می آید
و درختان از ترس
پشتِ گنجشک ها پنهان می شوند .
گرگ ها پشت درند
با زبان های بیرون از دهان
با دهان های آب چکان
تو را می خواهند محبوبم
موش ها آمده اند
چشم های تو را می جویند
چشم هایت که مرا بسیار نگریسته
موش ها و دیوارهای خالی
تو را می گیرند محبوبم
رد دست های من روی دست هایت می ماند
رد دست هایی که سُر خورده
طناب ها می پیچند پاهایت را
پاهایت را محبوبم
که خیابان های باران را با من گام زده بودند
رود ها پشت درند
به در می کوبند
تو را می خوانند محبوبم
نام تو را
موج به موج می خوانند.
لیلای عزیز
گاهی مقابل نوشته هایت فقط سکوت می کنم چون فکر می کنم فقط برای این نوشته شده اند تا بخوانی و اگر خدا بخواهد کمی فکر کنی ! دیدگاه های عمیقا متفاوت تو را دوست دارم چون تلنگری به اندیشه می زنند و سقلمه ای به شانه ها تا اگر همچنان سمج هستند کمی تکان بخورند . شعر ها متناسب با نوشته و اندیشه ی مستتر در متن انتخاب شده اند چنانچه هر دو معنای هم را عریان تر می کنند .
نو روزت مبارک
سلام