برچسبها
Iranian poet, Leila Farjami, Persian poetry, لیلا فرجامی, پرنده ی صامت, شعر فارسی
قطارها زمستان را سوار می کنند
به مقصدی نامعلوم می برند
من از پنجره ی کوپه ام
به درختان لُخت دنیا خیره می شوم
و می دانم
هیچ کس به تعقیب سفرهایم نمی آید
فصلها
بدون من تغییر می کنند
دختران روستايی
بدون من به بلوغ می رسند
خورشید
بدون من
بر دره ها و کوه ها می تابد
و این جهان
می تواند از فردا
بدون من
آغاز شود.
این جا
از پنجره ی کوپه ام
زمان پرنده ی صامتی ست
که از آخرین ایستگاهش در حومه ای گمنام
گذشته است.
سلام بر لیلای همیشه گرامی.
شعری خوب.و پراحساسی است-آفرین.
خصوصا بند پایانی …
موفق باشی شاعر خوب…