برچسب‌ها

, , , , ,

 

قطارها زمستان را سوار می کنند

به مقصدی نامعلوم می برند

من از پنجره ی کوپه ام

به درختان لُخت دنیا خیره می شوم

و می دانم

هیچ کس به تعقیب سفرهایم نمی آید

فصلها

بدون من تغییر می کنند

دختران روستايی

بدون من به بلوغ می رسند

 خورشید

بدون من

بر دره ها و کوه ها می تابد

و این جهان

می تواند از فردا

بدون من

آغاز شود.

این جا

از پنجره ی کوپه ام

زمان پرنده ی صامتی ست

که از آخرین ایستگاهش در حومه ای گمنام

گذشته است.