برچسبها
Sylvia Plath, لیلا فرجامی, ادبیات, ادبیات معاصر, ترجمه ی سیلویا پلث, ترجمه ی شعر, سیلویا پلث, شعر فارسی
عارف
هوا آسیاب چنگک هاست
پرسشهایی بی پاسخ،
چون مگس ها مست و براق
در زهدان های گندیده ی هوایی سیاه
با بوسه هایی زیر کاجهای تابستان
که تاب ناپذیرانه نیش می زنند
بوی مرده ی خورشید را بر کلبه های چوبی به یاد می آورم
سفتی بادبان ها
کفن های دراز نمک سود پیچاپیچ
آنگاه که کسی خدا را می بیند
علاج چیست؟
آنگاه که کسی بی تکه ای باقی
در تسخیر کامل است
نه یک انگشت پا
نه یک انگشت دست
و مستعمل
تماماً مستعمل در حریق های وسیع خورشید
در لکه هایی که از کلیساهای کهن تطویل می شوند،
علاج چیست؟
قرصی از لوح عشاء ربانی؟
کناره ی ساکن آبی؟
حافظه؟
یا جمع کردن تکه های روشن مسیح
در برابر جوندگان؟
گُل-خوارانی اهلی،
آنهایی که امیدهایشان آنقدر قلیل که در آرامشند
چون گوژپشتی زیر پره ی چرخهای شقایقِ پیچ
در کلبه ی کوچک و شسته اش.
آیا هیچ عشق بزرگی به جز لطافت نیست؟
آیا دریا آنکه رویش راه رفته را به خاطر می آورد؟
مفهوم از مولکولها چکه می کند.
دودکش های شهر نفس می کشند
پنجره عرق می ریزد
بچه ها روی تختخواب هایشان می پرند.
خورشیدی که می شکفد،
یک شمعدانی ست.
قلب از تپیدن نایستاده ست.
-شعری از سیلویا پلث
از مجموعه ای در راه
برگردان از انگلیسی: لیلا فرجامی