برچسبها
Iranian poet, Iranian poetry, Leila Farjami, Persian literature, Persian poetry, لیلا فرجامی, جنگ, شاعر, شعر لیلا فرجامی
وقتی جنگ شد
ساعت دیگر هرگز هشت صبح را نشان نداد
بعضی از خواب دیگر بیدار نشدند
بعضی با سندانهای فولادی و کیسه های سنگ
به ته دریاچه ها گریختند.
بعضی دیگر
در دامنه ها گوسفند شدند
و با چوپانهای شهری جوان و گوشی های همراهشان
از میان سیمهای خاردار عبور کردند
بعضی دیگر
در گردنه های زمستانی مسافران بی هویتی شدند
زیر بهمن ها و مدفون در عمق دره ها
بعضی دیگر آنقدر کوچک بودند
که چاره ای جز مکیدن پستانکها و آغوش عروسکهایشان نداشتند
بعضی دیگر از تکلم باز ماندند
گرچه گاهی ناله هایشان از لابلای آوراها و موشکها
می توانست به گوش چند سرباز گمنام برسد.
بعضی دیگر از تیمارستان ها فرار کردند
و عاشق شدند
شقایقهای بیجانی از دشتهای بی آب چیدند
و برای آخرین بار دست در دست
از پلهای مین گذاری شده عبور کردند.
ما هم رفتیم
و در کامیونهای حمل گوشت
به آینده با آهنها و میخها و صلابه ها و لاشه هایش
سلام کردیم
قرار بود آسمانهای بی دود و زمینهای بی جسدی پیدا کنیم
می گویند وقتی کشف شدیم
انگشتهامان در هم قفل گشته بود
یخزده در خون بنفش شقه ها
با گذرنامه های جعلی و بسته های کوچک صرافی
و لبهای آبی مان
نشان از زبانی داشت
که هیچ کسی دیگر
نمی فهمید.
-لیلا فرجامی