برچسب‌ها

, , , , , , , , ,

Untitled, New York, 1979

by Francesca Woodman

یک زن هزار قلبی
مادرم می گوید
 تنم قلبهای زیادی دارد
 تمامی قلبهایم در وقت تولد
 با من زاده شدند
 قلبهایی که گاه می شکنند و دور می افتند
 و یا تصمیم می گیرند که دیگر نزنند
 آخرین قلبی هم که باقی بماند
 زیر تلی از خاک فراموش می شود
 سنگی به رویش می نشیند
معشوقی اگر باشد
 مرثیه ی کوتاهی می خواند
 خواهری اگر باشد
 می گوید: زود رفت
 برادری اگر باشد
 می گوید: حیف، جوان بود
 پدری اگر باشد
 می گوید: مرگ او را کشت،
 و خورشید سرد اسفند اگر بتابد
 و نورش از دهان های بسته
 و پلکهای خشک و تر عبور کند
 باز هم به خالیِ سینه ام نمی رسد.
-لیلا فرجامی