برچسبها
Iranian poet, Iranian poetry, Leila Farjami, Persian poetry, لیلا فرجامی, شاعر ایرانی, شعر فارسی
شهر ما فاحشه ی زیبایی دارد با یک آینه ی دستی و دو گوشی همراه. شبها مسیر همیشگی اش را از کنار مغازه ها و آدمها دنبال می کند گاه می ایستد و با زن دیگری که بچه ای به بغل دارد صمیمانه حرف می زند گاه آنچنان بلند می خندد که گویا تنها دیوانه ی زمین ست وقتی بنفش می پوشد در دیوارهای غروب تحلیل می رود با پاشنه های بلندش زیر باران می دود و چترش را باز نمی کند وعده های غذایش را تنها می خورَد و ظرفهایش را با صدای مجری اخبار می شوید گاهی که سریالهای ترکی می بیند قطره اشکی می ریزد برای زنی که معشوقش را از دست داده ست در آلبومهای خانوادگی اش عکس همه ی آنهایی ست که سالها ندیده ست نیم-زندگان رفتگان، و دختربچه ای که با چند دندان افتاده به او لبخند می زند و هرگاه کنار مردی دراز می کشد ستارگان مصنوعی بالای سرش چون شمعهای کوچک نذری یک به یک خاموش می شوند.
-لیلا فرجامی