برچسب‌ها

۱

از طناب نور

عقربی سیاه

بالا رفته ست.

چه کس نیش خواهد خورد؟

۲

آدمها

ریلهای قطاری اند بر خاک

نهایتی نمی شناسند

می روند

در موازات بادها

و بی آنکه بخواهند

در تاریکترین ایستگاه ها

پیاده می شوند.

۳

از این دنیا

دو در باقی ست

سومین را

مرگ ربوده ست.

۴

من به تو فکر می کنم

هستیَ کوچک

مرگ ناآمده

مصاحبَ غمگین!

آنکه امروز صدایت می زند

زیر سایه ی همین تک بید

به خواب خواهد رفت:

کرم ابریشمی که به پیله اش عاشق بود.

۵

شمال تا جنوب

طوفان ها آمده اند

پرنده ای به میان دو ابر

-زمین و آسمان-

لانه ای نمی جوید.

مقصدش

سرگردانی ست.

یکشنبه ای دیگر

(برای امیدرضا میرصیافی)

هر روز

یکشنبه است.

در نبودِ ریشه های من

چیزی از شاخه های زمستان کم نمی شود

نه میوه ای

نه برگی

یا چیزی از سیاهه کلاغی

که بر استخوان شکسته ی بودا

آرام نشسته بود.

چیزی کم نمی شود

نه اسمی

نه آوازی.

هر روز

یکشنبه است

مثل جمعه های ایران

کانال های برفکی تی ویِ مادربزرگ اخمویم

که پستانهایش بوی دعای کمیل می دادند و بهارنارنج،

چقدر دختران سیاهپوشِ برنامه ی کودکان!

چقدر فیلمهای بچه های یتیم و مادران مرده!

چقدر رادیو اسراییل، صدای آمریکا، «تلاوت آیاتی از قرآن»

چقدر حرف کوپن، روغن جامد، جبهه، و امام

و پدران خونآشام…

هر روز

یکشنبه است

مثل جمعه های ایران

خیالتان راحت،

من همه ی امراضم را در چمدانهای زیادی آورده ام اینجا

تا لابلای هر زخمم

خونِ تازه ای باشد

نه تیغ یا گلوله ای

(زهی لاف در غربت!)

گریه نمی کنم

به خاطر نبودنم در اوین

زیر برجهای ولنجک و میان ستاره های لاستیکی

و لای دندانهای کثافت بسیج

و آلودگی نود و هشت درصدی هوای مانده ی تهران!

گریه نمی کنم

من مهاجری خیانتکارم

گاهی به امیدرضا میرصیافی فکر می کنم

به تاولهای خیابان ها از رفت و آمد خوب هایی که به خاک رفته اند

به تابستان هشتاد و هشت

و هرکسی که گفت مرگ بر دیکتاتور

و این

آخرین شعرش بود

دلم برای خانه ام تنگ نیست

من مهاجری خیانتکارم

دیوارهایم را کشیده ام

سقفم را زده ام

درم را بسته ام

تنها از پنجره ای رو به شرق

فریاد می زنم.


-لیلا فرجامی